برسان سلام یاران ــــــ



برگشت به صفحه اصلی ـ

شراره های شصت وهفت! بخش چهارم

*****

شراره های شصت و هفت 

  (بخش - چهارم)

آخرین پرده نمایش در آمفی تئاتر زندان گوهردشت

ـ
برای نسل انقلاب ۵۷ و همه آزادیخواهانی که بهاران دلپذیر و البته بسیار زودگذر آزادی را تجربه کردند، شاید آن دوران زیباترین و خاطره انگیزترین ایام زندگیشان باشد. دورانی که دانشگاهها، مدارس، ادارات، کارخانجات، پارکها، میادین شهرها ... و هرکوی و برزنی، محل برخورد افکار و تبادل اندیشه ها و طبعآ رشد و آگاهی فردی و اجتماعی شده بود. 
برخلاف امروز که بیشتر سمبلها، ارزشها، مفاهیم و مظاهر ترقی و تمدن و تکامل مورد سؤاستفاده و دستبرد و تجاوز ارتجاع حاکم واقع شده، در آن ایام اما، کلمات، واژه ها، و ارزشهای والای اجتماعی و سیاسی و انقلابی، معنا و مفهوم ِ تروتازه خاص خود را داشتند و هنوز بی محتوا و مسخ و لجن مال نشده بودند. 
از همین روی، برخی کلمات کلیدی با همان معنا و مفهوم اصیل و اصلی شان، از همان ایام در ذهنمان نقش بسته و حک شده است. واژه هایی همچون دانشگاه: سنگر آزادی و آگاهی؛ دانشجو: عنصر آگاه اجتماعی؛ هنرمند: بیان کننده دردها و رنجها و البته شادیهای جامعه؛ انقلابی: آزادی خواهی تا پای جان؛ و آزادی یعنی روح، جان و ناموس زندگی، تاریخ و تکامل.
 
 در آن دوره، میعادگاه بسیاری از نوجوانان و جوانان ساکن شهرهای بزرگ، عمدتآ دانشگاهها بود؛ ضمن اینکه برای پایتخت نشینان به ویژه، قلب آزادی و انقلاب در دانشگاه تهران می تپید. بیشتر روزهای هفته بعد از تعطیلی مدرسه، به شوق خرید کتابی جدید و مرور نشریات و اطلاعیه های مختلف جریانات سیاسی و همینطور شرکت در مناسبتها ومیتینگها و یا حضور در بحث های داغ سیاسی و یا تماشای برنامه های هنری گروه های مترقی و روشنفکر دانشجویی، از آن سوی شهر به صحن دانشگاه تهران میرفتم، و البته چرخی هم در فضای پر جوش و خروش پیاده روی خیابان انقلاب در جلوی دانشگاه میزدم. گویی که مرکز تمام اخبار و تحولات عالم بود و نبض زمان در آنجا میزد! 

واقعیت این بود که در "بهار آزادی" نیاز شدیدی به تنفس رایحه روح بخش آزادی داشتیم و صد افسوس که چقدر زود گرفتار خفقان سیاه تاریک اندیشان سیاه دل و تبهکار شدیم...ـ در یکی از همان روزها که به دفتر انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین دانشگاه تهران رفته بودم، بهمراه تعدادی از دوستان نزدیک و بچه های دانشجو، برای تماشای یک برنامه تئاتر دانشجویی عازم دانشگاه اقتصاد شدیم. نمایشی که روی صحنه میرفت تئاتری بود کمدی- سیاسی، با تشبیهی از رینگ بوکس که در آن دو حریف در قالب آمریکا و شوروی(سابق)، در فضای جنگ سرد و قطب بندی های موجود آن دوران، بر سر تقسیم جهان به مقابله برخاسته بودند. 
گزارشگر صحنه مسابقه که نقش اصلی را اجرا میکرد در واقع سمبل مردم عادی و فرودست جهان بود که معمولآ نظاره گر و بعضآ قربانی این زدوخوردها بودند. او که با هنرمندی و تسلط بالایی اجرای نقش میکرد، ضمن گزارش و رپرتاژ لحظه به لحظه آن مسابقه مهیج بصورت فکاهی و با طنز گزنده ای که بشدت مورد استقبال تماشاگران قرار میگرفت، مرتب از این طرف به آنطرف رینگ می پرید و هرازگاهی مشتی نیز از طرفین دعوا دریافت میکرد و نقش زمین میشد!

اجرای ماهرانه نقش آن گزارشگر را "قاسم سیفان" به عهده داشت. چندی بعد در بهار سال ۱۳۵۹ در تالار مولوی، تئاتر کیفی دیگری توسط همان گروه هنری دانشجویان اقتصاد تهران به روی صحنه رفت که بااستقبال بی سابقه نسل جوان و طیفهای سیاسی گوناگون مواجه شد و طی چند شب متوالی اجرای نمایش، تمامی بلیطهای آن پیش فروش شد. این تئاتر با نام "اتحاد شوراها"، مشکلات و مصائب کارگران میهنمان را به تصویر میکشید و راه حل آن نابسامانیها و ظلم و اجحافات را، با رهنمودِ تشکیل اتحادیه شوراهای کارگری و بدست گرفتن مقدرات و مدیریت مراکز تولیدی، به خوبی و متناسب با شرایط آنزمان مطرح میکرد.
 
برای اجرای این تئاتر، "قاسم" علاوه بر مشارکت در امر کارگردانی، نقش یک کارگر انقلابی را نیز به عهده داشت که در طول برنامه مورد تشویق ممتد تماشاگران قرار میگرفت. قاسم سیفان دانشجوی دانشگاه اقتصاد دانشگاه تهران و از زندانیان سیاسی زمان شاه، هنرمندی بود مردمی و متعهد، که در زمینه بازیگری و کارگردانی تئاتر فعالیت میکرد و ضمنآ طبع زیبایی نیز در سرودن شعر داشت و از خطاطان انجمن دانشجویان تهران بود. او بعنوان یک انقلابی، با هنر خود زبان گویای دردها و رنجهای مردم محروم میهنش بود و همچون هنرمند و فدایی شهید "سعید سلطانپور" علاقه بسیاری به اجرای تئاترهای خیابانی در میان مردم داشت و بیشترین فعالیت سیاسی-هنری او در این زمینه شکل گرفت. 

بطور مشخص در ایام اولین دوره انتخابات مجلس شورای ملی بعد از انقلاب و انتخابات ریاست جمهوری و کاندیداتوری "مسعود" به عنوان کاندیدای نسل انقلاب بود که قاسم به همراه گروه هنریش با اجرای تئاترهای خیابانی، با جسارت و در قالب طنز، انحصارطلبی های دزدان انقلاب و مرتجعین دین فروش را در به توبره کشیدن حقوق خلق و لگدمال کردن دستاوردهای دمکراتیک انقلاب بهمن، در حضور اقشار مختلف اجتماعی افشا میکردند و با اجراهای هنری در گوشه و کنار شهر و بخصوص بلوار اطراف دانشگاه تهران، حزب چماق بدستان و سرانش را رسوا می نمودند. از همین روی، او و گروه هنریش بارها مورد حمله و هجوم چماقداران و باندهای سیاه رژیم هنرکُش و بی فرهنگ قرار می گرفتند.

در پائیز سال ۱۳۶۱ قاسم به جرم ارتباط با بخش اجتماعی مجاهدین خلق به همراه همسر و فرزند یکسال و نیم اش دستگیر و روانه زندان اوین شد. او پس از تحمل فشار و شکنجه های بسیار به ده سال زندان محکوم گردید. در طی سالهای زندان نیز او در زمرۀ زندانیان مقاوم زندانهای اوین، قزل حصار وگوهردشت بود. همسر او (زهرا) نیز از زندانیان مقاوم بندهای زنان در اوین و قزلحصار بود و دخترک خردسال آنها (سارا) هم سالها پدر و مادر عزیزش را فقط در روزهای ملاقات و از پشت میله های سرد و بیروح زندان میدید و حس میکرد... 
سال ۶۴ که با دوست عزیزم زهرا (همسر قاسم) در بند چهار قزلحصار همبند بودم روزیکه او بعد از مدتها برای یک ملاقات داخلی به دیدار قاسم میرفت، از طرف بچه های بند سلامهایی گرم برای وی و دیگر برادران همزنجیرمان داشتیم.

پس از بازگشت او از ملاقات، علاوه بر دریافت اخبار مقاومت و مواضع بچه ها در بندهای مردان، در ضمن مطلع شدیم که قاسم در زندان نیز، البته بدور از چشم نامحرم پاسداران ظلمت و تباهی، بهمراه تعداد دیگری از بچه های خوش ذوق بند، گروه هنری تشکیل داه اند و در مناسبتهای مختلف سیاسی، تاریخی، ملی و یا مذهبی با اجرای برنامه های جالب هنری به سبک تئاترهای خیابانی و یا پانتومیم، روحیه بخش همبندان و فضای عمومی بند میشوند...

زندانیان سیاسی از بند رسته و دوستان همبند قاسم در آن دوران، نقل میکنند که وی طی سالیان اسارت بخاطر مرزبندی تیز و مواضع و برخوردهای قاطعش در برابر پاسداران و خائنین خودفروش داخل بند، در جمع بچه ها احترام خاصی داشت و به "آقا سیف" (سیف به معنی شمشیر) معروف بود و به همین دلیل بارها توسط مسئولین زندان بصورت تنبیهی به سلولهای انفرادی فرستاده شد و ممنوع الملاقات گردید.
 
در عین حالیکه بخاطر طبع لطیف، ذوق هنری و عواطف سرشار انسانیش، معمولآ بخش قابل توجهی از برنامه روزانه اش را اختصاص به مطالعه و کار کیفی روی اشعار و آثار ادبی بزرگانی همچون حافظ قرار میداد؛ و ضمنآ بخش اعظم آیات قران و اشعار حافظ را هم حفظ بود. تقریبآ تمامی دست نوشته های به جا مانده از وی و نامه های پنج خطی محدودی که نوشتنش مجاز بوده و اززندان برای خانواده اش فرستاده، در قالب شعر و با نثری وزین و منظوم و بسیار موزون میباشد... بخصوص وقتی از پشت دیوار زندان با کودک دلبندش به زبان ساده و محبت پدرانه سخن میگوید، دریایی از عشق و امید و آرزو موج میزند...

سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام 
دور از توام، ای دخترم، یادت ولی در خاطرم، 
همچون گلی، جان دلی، از من ترا صدها سلام 
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام 
تا نامه ات بر من رسید، از شادیش قلبم تپید، 
خواندم در آن با خط خوش، بنوشته بود: بابا سلام 
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
دیشب ترا دیدم بخواب، چون تشنه کو بیند سراب،
رویت چو ماه کردم نگاه، گفتم بر این سیما سلام 
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام 
مامان خود دوستش بدار، حرفش شنو بونه نیار، 
از من رسان بر مادرت، اندازه ی دنیا سلام 
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام 
از رحمت پروردگار، پایان رسد این انتظار، 
فردا ز بند گردم رها، تا آید آن فردا 
سلام سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام         (شهریور ۶۵ – زندان قزل حصار) 

همبند خوبم "زهرا" علیرغم داشتن حکم رسمی دو سال زندان، نهایتآ بعد از تحمل چهار سال حبس، در سال ۶۵ اززندان آزاد شد. از آن پس او باز هم یار و یاور همسرش بود و در سرما و گرما و از راه دور به همراه فرزند خردسالش به ملاقات قاسم میشتافت. این خانواده کوچک، هر از چند گاهی این امکان را میافتند که در دو طرف میله های زندان و از پشت شیشه کیوسک سالن ملاقات، فقط برای چند دقیقه دیداری داشته باشند. 
"سارا" کوچولو که حالا بعد از سالها، مادر فداکار و مهربانش را در کنار خود داشت، روزشمار زمانی بود که پدر دلاور و پرمهرش نیز به آشیانه گرم خانواده بازگردد و برای یکبار هم که شده شبی را در کنار پدر و مادر عزیزش بدون اضطراب و غم و اندوه سر بر بالین بگذارد... اما حاکمان جهل و جنایت و دودمان سنگدل آخوندی سرنوشت دیگری را برای نسل انقلاب و بالطبع برای بچه های معصومی همچون سارا تدارک دیده بودند.
 
سارای نازنینم مینا و یاسمینم 
عید آمده دوباره، بنفشه گل بیاره 
پرنده در گلستان، شادی کند بهاران 
به به چه خوش هوایی، هوای دلگشایی
پایان رسید زمستان، سرما و برف و بوران
فرخنده باد نوروز، باشی همیشه پیروز
افسوس کز تو دورم، با این همه صبورم
بادا دوباره یکروز، گیریم جشن نوروز
سارا کنار بابا، مامان کنار سارا
همراه با عزیزان، گردش کنیم در ایران
تا آن خجسته بهار، مارا خدا نگهدار                 (بهار ۶۶ – زندان گوهردشت) 

قاسم که در طی سالهای اسارت از مجاهدین مقاوم زندان بود، در تیرماه سال ۶۷ در آخرین نامه خود از زندان به همسر و فرزند دلبندش، با هوشیاری و در پوشش نوشتن یکی از سروده های عاطفی اش، ضمن بیان احساسات پاک انسانیش نسبت به عزیزان خانواده و به نمایش گذاشتن روحیه بالایی که درآن ایام داشته، در عین حال بطور سمبلیک اشاراتی هم دارد به برخی اتفاقات مهم آن مقطع همچون عملیات بزرگ "آفتاب" و سیر تحولات پر شتاب و در چشم انداز آن سه ماه "خرداد و تیر و مرداد" و فصل "نشستن دانه به بار" و موسم "برداشت محصول و حاصل پیکار"...

بنام هستی بخش آفتاب آفرین
 برای دلبرم، دل 
فدای جانان، جان 
بهر موران، تن 
سارای نازنینم 
مینا و یاسمینم 
دارم برایت سلام 
بوسه به رویت مدام 
در پی ماه خرداد رسیده تیر و مرداد 
از پس آن همه کار 
دانه نشسته به بار در باغ و در کشتزار 
مدرسه کشتزار تو 
دانش و علم بار تو حاصل پیکار تو .... 
می گویمت شادباش، از غمها آزاد باش

دانشجوی مبارز، هنرمند مردمی، و آزادیخواه مجاهد خلق "قاسم سیفان" در سال ۶۷ در تب و تاب پر التهاب قتل عام هزاران زندانی سیاسی دربند، درست در نیمه آن تابستان سوزان، ۱۵ مردادماه، یکبار دیگر برای ایفای نقش به روی سن نمایش میرود، اما اینبار در سالن آمفی تئاتر زندان گوهردشت و با چشم بند و دستبند و البته باز هم برای پژواک دردها و رنجهای خلق محبوب و دفاع از حقوق مردم اسیر میهنش... 

وقتی به سبک تئاترهای خیابانی روی چهارپایه (سکوی اعدام) میرود و دژخیم طناب دار را بر گردن افراشته اش حلقه میکند، آخرین پرده نمایش زندگی مبارزاتی و هنری اش را جانانه و عاشقانه به اجرا درمیاورد و در قلوب یک خلق و بر پرچم پرافتخار تاریخ یک میهن جاودانه میشود.
 
  دیرگاهی است کز یار خود دورم کنون ـــــ
بسته در زنجیر و رنجورم کنون 
در دل سلول و در تاریک شب ـــــ 
راهی فردای پر نورم کنون 

مینا انتظاری
ـ
------------------------------------------------------
پانویس:
۱ـ اشعار و قطعات منظوم در متن این مقاله، تمامآ از معدود دست نوشته ها و نامه های به جامانده از جاودانه فروغ آزادی "قاسم سیفان" میباشد.
ـ
۲ـ در یکی از سروده های عاطفی که قاسم در سال شصت و پنج از زندان برای دخترک دلبندش فرستاده و با ظرافت تکنیکی خاصی تنظیم شده، حروف اول در ابتدا و انتهای هر بیت و مصرع آن، بطور عمودی نام "سارا" را نمایان میکند:
سلام ای کودکم برگ گل یاس            سلام ای گونه ات همرنگ گیلاس 
اَلا دختر که هستی خوب و رعنا         از آن رویت بده بوسی به بابا 
رسد گر لحظه ی شیرین دیدار         رها گردم من از غمهای بسیار 
از آفات جهان فرزند ما را           امان گردان تو همواره خدایا 
ـ
۳ـ یکی از سروده های قاسم که توسط همبندش مخفیانه به بیرون از زندان انتقال یافت، شعر گیرایی است که در رابطه با بنیانگزاران مجاهدین و برای تنظیم بر روی یک آهنگ زیبا و معروف کردی سروده شده و بخشی از آن چنین است:ـ
شبی که بُد خفته همای سعادت به روزگاری که نمانده رشادت
حنیف و محسن و اصغر شمائید طلایه داران جهاد و شهادت
رسیده ماه خرداد، مه قیام و فریاد، خروشت ای مجاهد، نوید مرگ بیداد...

ـ ۴ـ سالن آمفی تئاتر زندان گوهردشت همان محلی است که بعدآ توسط مسئولین زندان، "حسینیه" نامیده شد و در قتل عام هولناک تابستان شصت و هفت، زندانیان گوهردشت را دسته دسته در آن سالن بطور مخفیانه به دار آویختند.
ـ
--------------------------------------------------------------------------------

2 comments:

moris-mortesa- said...

www.ex-muslime.de--+moris1315@gmail.com-++iranonair.com-++irantv.tv-+++shahrzadnews.org-+++

raysafar said...

یادش و یادشان جاودانه٭٭٭

About Me

Blog Archive