برسان سلام یاران ــــــ



برگشت به صفحه اصلی ـ

«رذالت» در مقابل «وقاحت»

وقتی «رذالت» در مقابل «وقاحت» پا به فرار میگذارد!


گفته بودم که مصداقی فرد فرومایه و بی شرمی است ولی این تمام واقعیت نیست... او اخیرآ با یک سناریوسازی سیاه و سراسر مجعول، با طرح یک سریال جنایی دنباله دار، گوی سبقت را از «ستاد نفاق» وزارت اطلاعات هم در ربوده و به معنای واقعی کلمه «سقوط سیاسی و اخلاقی» خودش را به نمایش گذاشته است.

البته برای یاداوری هموطنانی که احیانآ در چند سال اخیر از سیر شتابان تحولات سیاسی کشورمان عقب افتاده و غافل مانده اند، خلاصه داستان از این قرار است که این «دُن کیشوت» اینترنتی پس از یکسره کردن کار ملایان «غالب» و به زانو درآوردن! حاکمان اسلامی، مدتی است که بار مسئولیت «تنویر افکار عمومی» و پاکسازی و تعیین تکلیف نیروهای اپوزیسیون «مغلوب» و بخصوص از سر راه برداشتن گروهک مزاحم «فرقه رجوی» را نیز یک تنه بر دوش میکشد. البته او در این راه سخت و پرمخاطره، بی محابا وارد جنگ تن به تن با دهها «آسیاب بادی» شده است!

در آخرین جنگ سهمگینی که گویا در ممسنی سوئد اتفاق افتاده «دُن کیشوت» قرن بیست و یکم با تحمل دو «کشته» موهوم، تعداد زیادی از افراد دشمن «فرضی» را از پای درآورده و حالا بطور سریالی شروع به انتشار دقایق و لحظات تکان دهنده این نبرد تاریخی کرده است.... واقعآ قصد شوخی یا مزاح ندارم چرا که سرگذشت این شوالیه مفلوک بسیار دردناکتر از این حرفهاست... ولی سناریو اخیر او آنقدر مبتذل و مضحک است که حتی مرغ پخته را هم به خنده وامیدارد.

در دنیای واقعی اما داستان از این قرار است که گویا تعدادی از افراد اپوزیسیون و اعضای شناخته شده شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق، از طریق چت فیسبوک وارد دیالوگ خصوصی با دو فرد ناشناس بنام رها نفیر و برادرش میشوند که ظاهرآ کمپین «حامیان ایرج مصداقی» را در ایران براه انداخته اند... و پشت بندش پیامهای رفت و برگشت عجیب و غریب و مستهجن همراه با پیشنهادهای کثیف اخلاقی و مالی و سیاسی! من جدآ توصیه میکنم هرکس تحمل خواندن ادبیات لمپنی و دروغ پراکنی سادیستی را دارد به متن آن دیالوگهای کذایی در نوشتجات مصداقی مراجعه کند. البته این فقط خلاصه حکایتی است که خود من هم در این دو سه هفته به نقل از ادعاهای خود مصداقی متوجه شده ام درحالیکه شخصآ روحم از چنین ماجرای کذایی خبر نداشت و اصلآ به راست و دروغ آن هم فعلآ کاری ندارم.

برای همه ما فعالین سیاسی و کاربران شبکه های اجتماعی در فضای مجازی ممکن است این اتفاق افتاده باشد که مثلآ فردی حتی ظاهرآ با نام یک دوست یا با عکس یک چهره شناخته شده، پیام مشکوکی را از طریق فیسبوک برایمان فرستاده باشد. برای خود من چند بار این اتفاق در چت خصوصی فیسبوک افتاده است. طبعآ قبل از هر برخوردی اولین کاری که میکنیم با «کلیک کردن» روی نام آن فرد در چت فیسوک، وارد صفحه آن فرد میشویم و میتوانیم بفهمیم که او کیست، جعلی است یا واقعی، صفحه خودش است یا هک کرده است... بخصوص وقتی مورد امنیتی و یا اخلاقی در میان باشد.

در این سناریوسازی مبتذل و مجعول که اخیرآ مصداقی سرهم کرده، با استناد به عکسهای ستون چت «رها» کاملآ محرز است که خود سناریست دروغپرداز به آن دیالوگها دسترسی مستقیم داشته و طبعآ چه خودش و چه صاحب صفحه یعنی «رها» براحتی میتوانستند با «کلیک» بر روی «آی دی» هرکدام از آن افراد مزاحم یا مهاجم وارد صفحه فیسبوکی طرف شوند و دریابند که این صفحه هیچ سنخیت و ربطی بطور مثال به چهره شناخته شده ملی ایران، پهلوان مسلم اسکندر فیلابی یا دیگر افراد مورد اتهام ندارد. این ساده ترین و بدیهی ترین نکته ای است که هر کاربر مبتدی فیسبوک هم میداند و از آن اطلاع دارد.

بخصوص وقتی موضوع مربوط میشود به صفحات فیسبوکی افراد سرشناسی همچون پهلوان فیلابی یا آقای پرویز خزایی یا مهندس مهدی سامع و یا فعالین شناخته شده دیگری که سالهاست بر روی فیسبوک حضور و فعالیت مستمر دارند و حتی با یک نگاه سطحی نیز میتوان تفاوت صفحه واقعی آنها را با صفحات جعلی که احیانآ چند روز و یا چند هفته قبل ایجاد شده، دریافت. همه میدانند که حتی یک بسیجی کودن عضو ارتش سایبری رژیم نیز، از پشت کامپیوتر یا «رایانه!» فلان پایگاه مقاومت بسیج در جنگ نرم علیه «فرقه جهنمی منافقین»، و یا مثلآ فلان فرد روان پریش و دشمن «فرقه صاحب مرده» هم براحتی میتوانند چندین حساب فیسبوکی با نام و عکس جعلی یا مصادره ای! راه بیاندازند و مدتی جولان بدهند.

اینکه برخی از آن کاربران جعلی حتی «آی دی» و حروف نامشان هم با افراد اصلی مطابقت نداشته دیگر احتیاجی به اثبات و یا جای بحث ندارد. من حتی اطلاع دارم که دوست نازنینم خانم مرجان و همسرش آقای ژورک حتی صفحه فیسبوک شخصی هم از خودشان ندارند چه برسد به اینکه قصد هجمه «یواشکی» به جنبش عظیم «حامیان ایرج مصداقی» را داشته باشند! البته تمام این جزئیات را مصداقی بهتر از خیلیهای دیگر در فضای مجازی میداند... ولی متاسفانه وقتی کسی از ارتفاعی سقوط میکند همچنان که نیروی جاذبه باعث خُرد شدن استخوانها و یا مرگ مغزی او میشود، در دنیای سیاست و جامعه نیز سقوط های مهیب، قبل از هر چیز منجر به فروپاشی شخصیتی و فرومردن «انسانیت» و زائل شدن شرافت انسانی در آن فرد میشود.  

با این توضیحات بدیهی، جای هیچ تردیدی باقی نمی ماند که کل این کیس فقط دو حالت میتواند داشته باشد: یا تمام این سناریوی موهوم و مجعول را مصداقی خودش نوشته و تنظیم کرده و یا اینکه بخشهایی از آن دیالوگهای کذایی توسط «سربازان گمنام امام زمان» با «آی دی» های جعلی تولید شده که قطعآ مصداقی با تجربیات چند ساله در راه اندازی «جنگهای کثیف روانی» نمیتوانسته متوجه آن نشود و آگاهانه این مجموعه مجعول را در قالب یک سناریو، رسانه ای و منتشر کرده است. البته در هر دو حالت ممکن، نقش شریرانه او در سرهم بندی کردن سناریو و انتشار آن جعلیات و تلاش برای لجن مال کردن اپوزیسیون رژیم پلید آخوندی، عملآ هیچ فرقی با هم ندارند.... و کیست که نداند تمام این پروژه های «شیطان سازی» از نیروی محوری اپوزیسیون، اساسآ با مدیریت «ستاد نفاق» در وزارت جهنمی اطلاعات تدارک و هدایت میشوند.

حالا تصورش را بکنید این فرد فرومایه درحالیکه این سناریوی سراسر دروغ را خودش سرهم کرده و بهتر از هرکس دیگری به جعلی بودن اجزای آن آگاه است، همچون ملّاهای عوام فریب به روی منبر میرود و شروع به تفسیر کردن و توضیح دادن در مورد هرکدام از کلمات و جملات آن دیالوگهای مبتذل میکند و با دهها صفحه حاشیه نویسی و هرزه گویی، از خجالت دل پرکینه اش درمیاید و انبانی از چرک و کین را نثار افرادی از اپوزیسیون میکند که خودش در ذهن بیمارش رذیلانه وارد این سناریو کرده است! واقعآ این درجه از وقاحت حیرت انگیز است.... و این جاست که حتی «رذالت» نیز در مقابل «وقاحت» او کم میاورد و پا به فرار میگذارد!

البته طی دو سه سال اخیر، همین فرد به همین صورت با بی پرنسیبی بیسابقه ای، بارها و بارها اقدام به نفرت پراکنی و دروغپردازی علیه نیروی محوری اپوزیسیون کرده و خروار خروار یاوه گویی کرده است. شیوه کار او معمولآ این طور است که در این فضای بی در و پیکر مجازی، مثلآ یک حرف مفت یا یک مورد تحریف شده را از جایی گیر میاورد و یا مثل سناریو اخیر یک کیس کاملآ غیرواقعی را خودش علم میکند و بعد با یک ذهن مالیخولیایی، طبق طبق مهملات سوار آن میکند، آسمان و ریسمان را بهم می بافد، با سوءنیت حریم زندگی خصوصی افراد را نقض میکند... و آخرسر هر آنچه پلیدی و پلشتی در این دنیا وجود دارد و یا هر آلودگی که در وجودش نهفته دارد بر سر رزمندگان آزادی و راهبران مجاهدین آوار میکند.

در سناریو مبتذل اخیر نیز او بعد از هرزه نویسی و «هذیان گویی» بسیار در مورد تعدادی از افراد و شخصیتهای اپوزیسیون و زندانیان سیاسی سابق و زدن اتهام شریرانه «مشارکت در قتل» به آنها، بطور رقت انگیزی همچون پرتاب تیری در تاریکی، سعی میکند پای مرا هم به این سناریوی مضحک بکشاند و همین زشتکاری او باعث شد که با نوشتن این مطلب در مورد او روشنگری بیشتری بکنم. البته سابقه سیاسی و زندگی خانوادگی من و موقعیت گذشته و حال من در داخل و خارج از کشور، به اندازه کافی روشن و شفاف بوده و همواره در معرض دید و قضاوت دوست و دشمن قرار داشته و دارد. خود مصداقی هم که سالها دوستی و رفاقت خانوادگی با من و همسرم را تجربه کرده است و حتی مدت کوتاهی در محیط خانه و خانواده من در امریکا بعنوان میهمان حضور داشته، خوب مرا میشناسد... ضمن اینکه کاراکتر رفتاری و فرهنگ گفتاری و نوشتاری مرا هم، از دیرباز تا کنون، همه آنهایی که مرا در ایران و یا در زندان و یا در غربت و تبعید و یا در شبکه های اجتماعی میشناسند، بخوبی میدانند. شاید به همین دلیل سناریست روسیاه، جرئت نکرده که در مورد من نیز یک دیالوگ جعلی و مبتذل وارد سناریوش کند.

چندین ماه پیش وقتی همین فرد در یک پروژه وزارتی دیگر، با سواستفاده از درد و رنج یک خانواده داغدار، نسبت به همبند عزیزم پروین فیروزان و دیگر زنان رزمنده که در اشرف و لیبرتی تحت محاصره دشمن خونخوار، هر لحظه در شرایط مرگ و زندگی قرار داشتند، بی حرمتی میکرد و حتی با بیشرمی اتهامات کثیف اخلاقی به آنها میزد، در یک مقاله محکم و مستدل بنام «زنی که حق وجود ندارد» پاسخ مرا بعنوان یک زن زندانی سیاسی و مدافع حقوق زنان و همینطور حامی زنان رزمنده آزادی دریافت کرد و بیشتر از پیش درون مایه چرکینش عیان گشت.

عکس العمل «سراسیمه» او به آن مقاله سه صفحه ای من، چیزی نبود جز تحریف فاحش بند بند مطلب من و سیاه کردن دهها صفحه بنام خودش و یا چندین نام دیگر و البته طبق معمول همراه با انبوهی هوچیگری و فرافکنی و عقده گشایی... که طبعآ ناشی از ناتوانی وی در انکار واقعیات موجود و استدلالهای مورد بحث بود. بیچاره آن چنان دست به تحریف و سانسور نوشته من زده بود که حتی جرئت نکرد لینکی از اصل مطلب مرا که ظاهرآ قصد پاسخگوی به آنرا داشت، جایی در نوشته هایش بگذارد. خوشبختانه در دنیای ارتباطات اینترنتی و گردش آزاد اطلاعات در شبکه های اجتماعی، این گونه ترفندهای سخیف بطور مثال در مورد همان مطلب من یا همین سناریو جعلی اخیر، بلافاصله در مواجهه با واقعیت و حقایق انکارناپذیر، بسرعت رنگ میبازند و فقط مایه شرمساری بیشتر جاعلان میشوند. در این زمینه و چند موضوع خاص دیگر در مورد این فرد، گفتنی زیاد است که به بعد موکول میکنم.

بهرحال در رابطه با افتضاح سریال جدید «رها و فراز»، مسئله بواقع فراتر از جعل و دروغ و پاپوش و کین توزی فردی است... چرا که اصل موضوع، همراهی و همدوشی با وزارت اطلاعات و «ستاد نفاق» آن در زمینه تخریب اپوزیسیون و ایجاد اغتشاش ذهنی در طیف افراد مخالفی است که هنوز برخی عناصر و جریانات آلوده را کامل نمیشناسند... البته مصداق بارز و علنی این همپوشی را میتوان در دهها سایت بدنام گشتاپوی آخوندی مانند ایران اینترلینک، انجمن نجات، کانون آوا، انجمن زنان ایران، کانون هابیلیان، کانون قلم، ایران دیدبان ... دید که تمام مقالات و نوشتجات و نفرت پراکنی های این فرد را علیه مجاهدین و مقاومت سازمان یافته ایران، بدون کم و کسر کردن حتی یک کلمه آن، با سخاوتمندی خاصی بلافاصله منتشر میکنند و روی دست میبرند و بازنشر میکنند... و از همه جالبتر! اینکه در کنار تیتر همه مقالات این فرد با شرافت! در سایتهای وزارت شریف اطلاعات، گزینه «لینک به منبع» هم گذاشته میشود که مخاطبینِ احیانآ مسئله دار را مستقیمآ به سایت «وزین» پژواک مصداقی رهنمون میکند!


البته این «سوگلی» سایتهای بدنام وزارت اطلاعات، بطور مضحکی مدعی شده است که انتشار مقالات او در سایتهای گشتاپوی اسلامی، بدون اجازه او انجام گرفته است! می بینید با چه انسان صاف و صادقی طرف هستیم! انگار که قاتلین یاران زندان و طناب بدستان راهروهای مرگ که حالا بعنوان مسئولین ارشد «ستاد نفاق» وزارت اطلاعات در جنگ کثیف روانی علیه «گروهک منافقین» حضور دارند و ارتش سایبری نظام و افسران «جنگ نرم» را مدیریت و مهندسی میکنند بعد از ۳۵ سال کار پیچیده اطلاعاتی و امنیتی و انبوهی تجربیات، برای پیشبرد منافع مبرم نظام منتظر کسب اجازه از این بازیچه حقیر هستند. 
استقبال بیسابقه سایتهای وزارتی از باصطلاح «روشنگریهای» این فرد علیه «فرقه رجوی» و بازنشر چندین و چندباره نوشته های نفرت انگیز او علیه اپوزیسیون رژیم بخصوص با گزینه «لینک به منبع» به روشنی جایگاه واقعی و عملی این فرد را در صحنه سیاسی و در صف بندی و مرزبندی با دشمن ضدبشری و «فاشیسم مذهبی» به نمایش میگذارد.

وقتی در مقاله «زنی که حق وجود ندارد» به بدنامی او در جمع زندانیان سیاسی مجاهد و تنفری که خانواده های شهیدان و زندانیان دربند بخصوص در داخل کشور از اعمال ناجوانمردانه اش دارند، اشاره کوتاهی کردم و اینکه او از شدت کین توزی، حتی نامه ها و پیامهای جسورانه آنان از داخل زندانهای رژیم را نیز در سایتش سانسور میکند و بازتاب نمیدهد، چون هیچ پاسخی نداشت بعدها در یک مصاحبه و حالا در سریال جدیدش مدعی شده که زندانیان سیاسی دربندی که از درون زندانها پیام و بیانیه علنی علیه رژیم ولایت فقیه منتشر میکنند در زمین وزارت اطلاعات بازی میکنند! و برای اثبات حرفش، شریرانه میگوید برای این رژیم فاشیستی «ساکت کردن آنها» یعنی خفه کردن زندانیان شجاع « از آب خوردن هم راحت تر است!»

تصورش را بکنید دهها زندانی سیاسی مقاوم و مبارز همچون صالح کهن دل، ارژنگ داودی، سعید ماسوری، علی معزّی، مریم اکبری منفرد، زهرا زهتابچی، ابوالقاسم فولادوند، سعید شیرزاد، امیر امیرقلی، خالد حردانی، صدیقه اکبری، رضا اکبری منفرد، میثاق یزدان نژاد، علیرضا گلی پور، مهدی فراحی شاندیز، جعفر عظیم زاده، نرگس محمدی، بهنام ابراهیم زاده، ابراهیم فیروزی، کامران رحیمیان، رسول بداقی، مسعود عرب چوبدار، افشین بایمانی... با چه شجاعت و فداکاری از درون سیاهچالهای ملایان علیه نظام اسلامی پیام میدهند و اعلام دادخواهی میکنند و بالا تا پائین رژیم را به سخره میگیرند و حتی رأس نظام را هدف میگیرند، آنوقت همه اینها از نظر مصداقی «بازی توی زمین دستگاه اطلاعاتی رژیم» قلمداد میشود!
لابد بهای سنگین این رشادتها یعنی حمله و هجوم گارد زندان، تفتیش وحشیانه بندها، شکنجه و ضرب و شتم توسط زندانبانان، انفرادیهای طولانی مدت، محرومیت از ملاقات و معالجات پزشکی، اعتصاب غذاهای طاقت فرسا، انتقال به بند زندانیان آلوده و خطرناک، تبعید به زندانهای دور افتاده، تجدید محاکمه های متوالی و گاه زجرکُش شدن... هم فقط یک نوع «خیمه شب بازی» و خیالپردازی است!

واقعآ داشتن چنین دیدگاه زهراگینی برای هر فرد مدعی اپوزیسیون، بسیار هولناک و خطرناک است. راستی مگر در شرایط کنونی جامعه ملتهب ایران و در فضای بین المللی موجود، این رژیم پلید برای «ساکت کردن» زندانیان مظلوم و مقاوم خود، چه جنایت بیشتری جز «تمام کُش» کردن و یک «قتل عام» دیگر میتواند مرتکب شود که هنوز انجام نداده است؟ آیا این تنها گزینه باقی مانده برای ملایان خونخوار، به صلاحدید این فرد سیاه دل واقعآ « از آب خوردن هم راحت تر است»؟



وقاحت را می بینید! عکس خندان خودش و صدها صفحه نوشتجات چرکین اش در صدر سایتهای آلوده وزارت اطلاعات جای میگیرد و تازه مدعی میشود که «یک تنه» با «واواک» در جنگ است، آنوقت زندانیان سیاسی مجاهد و مبارز و دگراندیشی که حتی در درون زندانها هم با دژخیمان چنگ در چنگ هستند و علنآ رژیم را به چالش میگیرند و گاه مثل علی صارمی و فرزاد کمانگر و افشین اسانلو و شاهرخ زمانی ... جانشان را هم بر سر آن میگذارند، میشوند بازیچه در «زمین وزارت اطلاعات»! 
آیا کسی فرومایگی و رذالتی در جایی سراغ دارد که در برابر پررویی و وقاحت این فرد بتواند تاب بیاورد و فرار را بر قرار ترجیح ندهد!؟

حالا وقتی زندانیان مجاهد و مبارز دربند، با جوشش و خروش شجاعانه شان، بقول ایشان در زمین وزارت اطلاعات بازی میکنند! پس انسانهای فرهیخته و شریفی همچون دکتر ملکی و نسرین ستوده  ... و یا مادران دلاور و داغداری همچون گوهر عشقی و شعله پاکروان و شهین مهین فر و بسیاری دیگر که در دفاع از فرزندان دلبند شهیدشان و عزیزان دربندشان، در بیرون از زندان فریاد دادخواهی سر میدهند و بیانیه و نامه سرگشاده میدهند تکلیف شان چه میشود؟ لابد آنها هم در کنار « زمین بازی وزارت اطلاعات» توپ جمع کن هستند!؟ راستی آیا «ساکت کردن» آنها هم برای تبهکاران عمامه پیچ از« آب خوردن» راحت تر است؟

وقتی فردی روزها و هفته ها وقت و انرژی خودش را صرف دروغبافی و هزل نویسی و نفرت پراکنی در صفوف اپوزیسیون این رژیم شیطانی میکند و با جعلیات سخیف علیه مجاهدین و مبارزین این میهن، مستمرآ پرونده سازی و سناریونویسی میکند، آیا میتوان عملکرد آنرا صرفآ فرایند رفتاری یک بیماری حاد روانی تصور کرد؟ متاسفانه تحلیل روان شناختی این پدیده در توان فهم و درک من و دانش محدودم بعنوان دانش آموخته لیسانس روان شناسی نیست، ولی مطمئن هستم این «کمپین» شبانه روزی هم فی سبیل الله نیست... بخصوص در شرایطی که «جنبش دادخواهی» علیه قاتلین یاران همبندم و جاودانه های سربدار تابستان شصت و هفت، اوج اجتماعی و بین المللی میگیرد، برای جنایتکاران جمهوری اسلامی، پیش از رسیدن به وعده گاه تاریخی «حسابرسی در پیشگاه عدالت» هیچ امدادی موثرتر از بناحق آلودن نیروی اپوزیسیون همین رژیم در افکار عمومی نیست. رسالتی که رسانه های وابسته به ارتجاع و استعمار هم دمی از آن فروگذار نمیکنند.

البته موضوع مهمتری که شاید بیشتر باید به آن توجه شود اینست که براستی این ذهن بیمار چه تصوری از فهم و شعور مخاطبین خود دارد که به خیال خودش این حجم از «مهملات» را بعنوان «روشنگری» تحویلشان میدهد.... آیا آنهایی که او را و کاراکتر رفتاری او را در چند سال اخیر از نزدیک شاهد بوده اند و صرفآ بخاطر ضدیت هیستریک با مجاهدین خلق پامنبری او را میکنند، متوجه این توهین آشکار به شعور خودشان نیستند؟ آیا همین سناریو جعلی بعنوان نمونه، روشنگر خیلی از ابهامات نیست؟ آیا نمیشود مخالف مجاهدین با همه خوبیها و بدیهای مفروضشان بود و فقط کمی هم انصاف و عدالت داشت؟

میگویند طلبه تازه کاری در خلوت و در پای بساط لهو و لعب از ملّای محلّه با کنایه پرسید: حاج آقا آیا شارلاتان تر از خودت هم سراغ داری؟ شیخ شیاد نیم نگاهی به اطراف افکند و با نیشخند گفت: بله! شارلاتان تر از من همان هایی هستند که مثل خود تو مرا خوب میشناسند ولی هروقت مرا در گذر محله یا پای منبر می بینند با تواضع میگویند:
حاج آقا التماس دعا!


مینا انتظاری
مهرماه ۱۳۹۵


---------------------------------------------------------------------
پانویس:
۱- مقاله زنی که حق وجود ندارد - مینا انتظاری

۲ - مشارکت فرقه رجوی درزمینه سازی قتل فراز و رها - بخشی از سناریو جعلی مصداقی در سریال جنایی جدیدش:

۳ - همانطور که همه میدانیم، در میان خیل زندانیان سیاسی مورد اشاره در متن مقاله، چند نفرشان در حال حاضر بطور موقت در خارج از زندان بسر میبرند ولی کماکان همچون گذشته، هم صدا با دیگر یارانشان فریاد دادخواهی سر میدهند.




هفت سال در صف اعدام

هفت سال در صف اعدام!


در اوایل دهه خونین شصت و در ایامی که ماشین خون و جنون رژیم آخوندی شبانه روز مشغول کشتار آزادیخواهان نسل ما بود، علاوه بر اتاقهای شکنجه و جوخه های مرگ اوین و رگبار تیربارانها و شلیک بی پایان تیرهای خلاص که امان زندانیان را گرفته بود، اخبار هولناک و ناگوار کشتار و سرکوب بیرحمانه در بیرون زندان نیز همه ما را سخت برمی آشفت.

وقتی صدا و سیمای منحوس ملایان در زندان شروع میکرد به خواندن اخبار و گزارش درگیریها و اسامی کشته شدگان خانه های تیمی مجاهدین و مبارزینی که در نبردی نابرابر به خون کشیده میشدند، سکوتی سنگین و تلخ بر فضای بند حاکم میشد...
در این میان بخصوص بچه هایی که نام عزیزان نزدیکشان در بین اسامی آن جانفشانان خوانده میشد داغ و درد بسا بیشتری را متحمل میشدند. یکی از آن زنان دردمند، همبند عزیزم زهرا بیژن یار بود که ما او را در زندان «زری» صدا میکردیم.

زهرا بیژن یار، مجاهدی سربدار

زهرا زنی مبارز و روشنفکر بود که در تابستان سال شصت و در موج سرکوبهای سراسری در تهران، به جرم هواداری از مجاهدین خلق دستگیر شده بود. او با ۲۴ سال سن در هنگام دستگیری چهار ماهه باردار بود و از همان ابتدا در اوین به زیر بازجویی و شکنجه کشیده شد. علاوه بر شناخته شدگی خودش، بازجویان بیرحم باند لاجوردی برای یافتن ردّی از همسر و برادرش که زندگی مخفی در پیش گرفته بودند، فشار مضاعفی را بر او وارد میکردند. البته زهرا با مقاومت و هوشیاری، دوران سخت بازجویی را سرفرازانه پشت سرگذاشت و در این پروسه طاقت فرسا با بدنی مجروح و آسیب دیده، جنین نورس خودش را نیز از دست داد.

سال ۶۱ که با او در بند تنبیهی هشت قزل حصار همبند بودم شخصیت جا افتاده، مهربان، متواضع و بسیار باگذشت او را بیشتر دریافتم. در یکی از روزهای ملاقات مادرش با تلاش و پیگیری خاصی لباسی را بدست او رساند که در واقع هدیه ایی بود از طرف همسر محبوب زهرا که عضو با سابقه مجاهدین و مخفی بود. در ملاقات بعدی که خانواده اش سراغ آن لباس را از او میگیرند متوجه میشوند که زهرا آن لباس سفارشی همسرش را به یکی از همبندانش داده که مدتها بود ملاقات نداشته و بقول خودش بیشتر از او احتیاج به لباس نو داشته است.

در ۱۰ مرداد همان سال ۶۱ بازهم در رسانه های خبری آخوندها اعلام شد که تعدادی از خانه ها و مراکز استقراری رزمندگان مجاهد در قلب پایتخت محاصره شده و با آتش سلاحهای نیمه سنگین پاسداران پلید به خاک و خون کشیده شده اند... اخبار آن شب شوم حاکی از این بود که پس از ساعتها درگیری نابرابر و مقاومت جانانه فرزندان دلاور میهن، بیش از چهل مجاهد جانفشان راه آزادی، برخاک افتاده و جاودانه شده بودند. 
نام برادر دلیر زهرا یعنی «امیر بیژن یار» نیز در زمره شهیدان آن نبرد تن به تن بود. فقط خدا میداند در دل همبند عزیزمان زهرا در آن ایام، در زندان و دربند چه میگذشت...

همسر او «مهندس باقر بیگدلی» که از زندانیان سیاسی زمان شاه و کاندیدای نمایندگی در اولین دوره انتخابات مجلس شورای ملی از طرف مجاهدین خلق در اهواز بود، توسط سپاه و دادستانی انقلاب تحت تعقیب بود و مثل بقیه رزمندگان آزادی حکم تیر داشت. از این نظر نیز گشتاپوی خمینی حساسیت زیادی روی زهرا در زندان داشت و محل احتمالی اختفای همسرش را از او میخواستند!

در چنین وضعیتی، زهرا با اینکه حکم ۱۰ سال زندان داشت ولی در شمار كساني بود كه در تمام دوران هفت سال اسارت، پرونده اش عملآ باز بود و بطور واقعی در صف اعدام قرار داشت. بخصوص وقتی بخشی از تشکیلات بچه های مجاهدین در زندان قزل حصار لو رفت، او دوباره  به زیر بازجویی و شکنجه های طولانی رفت.
.
بیاد دارم که در اوایل سال ۶۲ او را از بند ما در زندان قزل حصار منتقل کردند و تا حدود یکسال، دیگر او را ندیدیم. بعدها دریافتیم که زهرا را برای بازجویی مجدد به اوین و پس از مدتی به شکنجه گاه مخوف «واحد مسکونی» در قزلحصار برده اند. در این فاصله حدود شش ماه نیز هیچ ملاقاتی با خانواده اش نداشت و به آنها نیز از محل نگهداری او چیزی نمیگفتند. بهرحال پس از ماهها دلهره و نگرانی و سردرگمی، با از سرگیری مجدد ملاقات ها، خانواده اش متوجه می شوند که زهرا طی این مدت، بشدت تحت فشارهای روحی و جسمی بوده و صدمات روانی و فیزیکی جدی بر او وارد شده بود.

آن ایام یعنی تابستان سال ۶۳ مصادف بود با پایان دوران اقتدار باند فاشیستی اسدلله لاجوردی و حاج داود رحمانی بر زندانهای سیاسی پایتخت و شروع باصطلاح دوران موقت «رفرم» در زندانها که با دخالت دفتر آقای منتظری شکل گرفت. 

وقتی در آن مقطع دوباره همه ما «دوزخیان روی زمین» به بندهای عمومی برگشتیم با دیدن بچه هایی همچون زهرا بیژن یار، شکر محمدزاده، شورانگیز کریمیان، ناهید تحصیلی، مریم محمدی بهمن آبادی، مهدخت محمدی زاده، شهین جُلغازی، فروزان عبدی، مریم پاکباز، اشرف فدایی، سپیده زرگر، هنگامه حاج حسن، پروانه معدنچی، اعظم حاج حیدری، هما جابری، لعیا گوهری ... که از شکنجه گاههای مخوف «واحد مسکونی، تابوتها یا انفرادیهای گوهردشت» بازگشته بودند، تا حدودی متوجه شرایط خردکننده ای که بر آنها گذشته بود می شدیم. 

بطور خاص در مورد درد و رنج آن عزیزان و جور و جنایتی که بر زنان مجاهد در شکنجه گاه دهشتناک «واحد مسکونی» روا گشته بود هنوز بسا ناگفته ها وجود دارد.

با وجود همه این شرایط سخت و فشارهای شدید، زهرای عزیز از روحیه بالا و انگیزه والایی برای عبور از مراحل پرمخاطره دوران زندان و اسارت، برخوردار بود و همواره مایه دلگرمی یاران و عزیزانش میشد. یکی از توصیه های او به دوستانش که در آستانه آزادی قرار داشتند رسیدن به خط مقدم نبرد و پیوستن شان به ارتش آزادیبخش بود.

طی جابجایی های سالهای ۶۵ تا ۶۷ در زندان و انتقال مجدد به اوین، زهرای عزیز بیشتر در بندهای تنبیهی و تحت شرایط فشار و محدودیت قرار داشت... اتفاقآ در آخرین روزهای قبل از خروجم از زندان که مرا موقتآ از سالن سه به سالن دو اوین منتقل کردند او را دوباره و برای آخرین بار در جمع بچه های مجاهد بند دیدم...

در یکی از روزهای ملاقات وقتی خانواده زهرا متوجه آثار ضرب و شتم و کبودی چهره او میشوند و بی تابی میکنند، او با لبخند و آرامش به آنها میگوید چرا اینقدر ناراحت هستید؟ شاد باشید، زندگی زیباست! یکی از بستگان نزدیک زهرا از احساس و حالت او در آن روز ملاقات این چنین نقل میکند که هرچند جسم و تن آنها در زندان و دربند و زیر ضرب قرار داشت ولی انگار که روح و روان او و دوستانش فراتر از آن دیوارها و فشارها، در جای دیگری آزاد و در پرواز بود...

هیئت عفو و راهروی مرگ

یکی از همبندان زهرا در مورد خاطراتش در آخرین روزها چنین میگوید: « در مرداد ۶۷ هنگامي كه قتل عام آغاز شد، من همراه زهرا به سلولهای انفرادی منتقل شدم. باهم در يك سلول بوديم. به رغم آن شرايط سخت و چشم اندازی كه وجود داشت روحية زهرا هيچ تغيير نكرده بود. در سلول به من زبان آلماني ياد ميداد... بعداً توانست از طريقی يك قرآن كوچك را به داخل سلول بياورد. از آن به بعد هر روز با هم قرآن ميخوانديم و حفظ ميکرديم. شوخيهايش، به خصوص وقتي كه در آن روزهای سياه و سخت در داخل سلول ادای آخوندها و اعضای هيأت مرگ را در ميآورد و بيدادگاه خمينی را به تمسخر ميگرفت، هرگز فراموشم نميشوند... »

در آن مرداد بیداد، در پی فتوا و فرمان دیو جماران و آغاز پروژه کشتار بزرگ و بخصوص قتل عام دختران و زنان مجاهد خلق در اوین، زهرای دلاور در حالیکه در سلول انفرادی و در مجاورت راهروهای مرگ قرار داشت، بخاطر پختگی سیاسی و هشیاری تجربی اش، در زمره اولین کسانی بود که متوجه نیت پلید آن باصطلاح «هیآت عفو» میشود و تلاش بسیار میکند که از طریق مورس به یارانش در دیگر سلولها برساند که این یک پروژه قتل عام است و فریب نخورند...

در همان مردادماه او دو بار در برابر «کمیسیون مرگ» قرار گرفت و بخاطر شناختش از شرایط و نیت پلید آن «هیئت» و بخصوص تعهدی که نسبت به زندگی و عشقی که به عزیزانش داشت، سعی کرد به پیشواز مرگ نرود و از تیررس حکم نهایی آن جانیان دور بماند... ولی وقتی او را در مقابل این انتخاب قرار دادند که یا به همبندانش خیانت کند و یا به سمت طناب دار برود، او در دادگاه سوم در مقابل کمیسیون مرگ ایستاد و با صلابت گفت: شرفم را نمی فروشم!


مسئولین امنیتی و کارگزاران قتل عام در اوین برای خُرد کردن روحیه او در آن شرایط زیر اعدام، خبر کشته شدن همسر دلاورش در عملیات «فروغ جاویدان» را به او میدهند ولی اتفاقآ او با انگیزه بالاتری به کاروان جاودانه فروغها می پیوندد. هنگامی که بعد از چند ماه، خانواده داغدارش ساک وسایل او را تحویل میگیرند، ساعت مچی او در همان روز و تاریخی که سربدار شد متوقف شده بود.

همسر قهرمان او مجاهد شهيد محمدباقر بيگدلي (علا) از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب بود که بعد از ده سال مبارزه حرفه ای علیه فاشیسم مذهبی خمینی، سرانجام در عملیات بزرگ فروغ جاويدان در موضع فرمانده يكی از تيپهای ارتش آزاديبخش پس از فداکاریهای بسیار، پیکر خونین اش در خاک میهن بر زمین افتاد و جاودانه شد.

از زهرا بیژن یار، آن زن آزاده و زندانی زجرکشیده، چند یادگاری و نامه برجا مانده که از زندان برای خانواده و یا همسر رزمنده اش فرستاده بود. نامه هایی سرشار از عشق به زندگی و زیبایی هایش، با شناختی عمیق نسبت به جهان هستی و رسالت عظیم و تاریخی انسانهای آزادیخواه در این دنیای لایتناهی، و همینطور مفاهیم پاک اعتقادی و ایدئولوژیکی...

« ... زندگی را زمانی از ما خواهند گرفت که ما دین و قلب خودمان را به ظالمان بفروشیم و این رمز مقاومت و ایثار همهٌ مسلمانان در گوشه و کنار این جهان می‌باشد. برایم از خداوند بخواه که به من یقین و باوری دهد که هیچ خواست خودم را به خواست او برنگزینم... »

نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می گسترد
آن که نهال نازک دستان اش
از عشق خداست


قهقهه قاتلان در هنگامه قتل عام

بعد از افشای نوار صوتی دیدار محرمانه قائم مقام وقت رهبری با اعضای کمیسیون مرگ در مردادماه ۶۷ و هشدارهای تند آقای منتظری به آنها مبنی بر توقف کشتارهای جنایتکارانه، صدای آخوند خبیث نیّری شنیده میشود که اصرار دارد برای کشتن دویست جان ناقابل دیگری که از جمع مجاهدین زندان جدا کرده بودند و در سلولهای انفرادی در صف اعدام قرار داشتند، از آیت الله منتظری تائیدیه بگیرد...

اتفاقآ زهرای عزیز ما در زمره همان دویست مجاهد سربداری بود که پس از آن جلسه تکاندهنده، نهایتآ آدمکشان خمینی در شهریور ماه، بعد از هفت سال زندان و رنج و پایداری، با طناب دار گردن افراشته اش را شکستند و شریرانه جان کندنش را نظاره کردند...

در آن نوار همچنین در زمانی که حسینعلی نیّری و مصطفی پورمحمدی با شیادی و شرارت بی مانندی در مورد تلاش دلسوزانه! خودشان برای هرچه سریعتر به انجام رساندن کامل فتوای «امام» تا پیش از شروع ماه محرم، یاوه سرایی میکردند، یک مرتبه آقای منتظری با طعنه طنزآمیزی صحبت آنها را قطع میکند و میگوید یعنی زود همه را بکُشیم تا محرّم نرسیده! در این لحظه بطور غریبی بناگاه همه قاتلان قهقهه سر میدهند! (دقیقه ۳۵ فایل صوتی)

قهقهه قاتلان در هنگامه «قتل عام» آن هم در جریان جلسه کاملآ محرمانه ای که ظاهرآ قرار بوده در مقابل شخص «قائم مقام رهبری» توضیح و حساب پس بدهند و یا لااقل با توجه به اصرار وی به کشتار اسیران پایان دهند، نمایانگر گوشه ای از شقاوت و قساوت درونی آن جانیان نابکار میباشد. این رفتار بهت انگیز و بیرحمی بی مانندی که قاتلان یارانم در خلوت خودشان بروز میدادند، تداعی کننده سخنان نفرت بار قاضی القضات خمینی یعنی «موسوی اردبیلی» است که در گرماگرم آن قتل عام بیسابقه، در نماز جمعه رسمی تهران در ۱۴ مرداد ۶۷ ضمن زمینه سازی روانی و اجتماعی برای آن جنایت در حال وقوع و اعلام تلویحی اعدام بدون محاکمه «منافقین زندانی» با رذالت حیرت انگیزی میگفت:

« برای ما حل مشکل منافقین به آسانی ممکن نبود و هزینه‏ های فراوانی داشت، اما... خداوند این مشکل را مثل آب خوردن حل کرد..»

بی تردید روزی بزودی فراخواهد رسید که تمام سران این نظام سراپا فساد و تباهی، تبهکارانی همچون خامنه ای و رفسنجانی و بخصوص قاتلین پلیدی که «مثل آب خوردن» گلهای سرسبد نسل ما و یاران دلاور همبند مرا سربه نیست کردند و بر پیکرهای بر دار رفته یا بر خاک افتاده آنان «قهقهه» سر دادند، دریابند که چه سرانجام و سرنوشت شومی در تقدیر تاریخی خود دارند.

طوقیان کبود
هنوز بر دارهای جنگلی می رقصیدند
که دارکوبان به دارهاشان نیز دشنه می کوبیدند
پرهای ریخته شان در کارگاه جهان
بالشت موریانه هاست
هنوز هم بر بلند بالشان، جاپای تازیانه هاست

مینا انتظاری
مهرماه ۱۳۹۵


-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس:


۲ - بخشی از سخنان آخوند موسوی اردبیلی، رئیس شورای عالی قضایی خمینی، در خطبه نماز جمعه ۱۴ مرداد ۶۷ در بحبوحه قتل عام:
« مسأله منافقین برای ما مشکل بزرگی بود. تعداد زیادی از آنها از ایران رفتند و در عراق برای خودشان بساط و دستگاه سازمان درست کرده‏اند. جمعی از آنها هم در ایران در زندان‏ها هستند. ما اگر جنگ را تمام می‏کردیم تازه گرفتار مشکل منافقین بودیم. برای ما حل مشکل منافقین به آسانی ممکن نبود و هزینه‏ های فراوانی داشت، اما پس از قبول قطع‏نامه، خداوند این مشکل را مثل آب خوردن حل کرد (تکبیر نمازگزاران).... مردم ایران چنان از دست منافقین خشمگین هستند که قوه قضاییه از سوی افکار عمومی تحت فشار بسیار زیاد است. مردم می‏گویند چرا منافقین را محاکمه می‏کنید؟ اینها که محاکمه ندارند. حکمش معلوم است، موضوعش هم معلوم است، جزایش هم معلوم است. قوه قضاییه در فشار است که اینها چرا محاکمه می‏شوند؟ چرا همه اینها را اعدام نمی‏کنید؟ چرا بعضی از آنها زندانی می‏شوند؟ (شعار نمازگزاران: منافق زندانی، اعدام باید گردد).... قاضی از یک طرف باید رعایت ضوابط محاکمه را بکند و از طرف دیگر در فشار افکار عمومی است... مردم آن‌قدر برای نابود کردن منافقین به قوه قضاییه فشار می‏آورند که حتی از قوه قضاییه انتظاراتی بیشتر از اختیاراتش دارند... من با شما هماهنگ هستم و به شما حق می‏دهم و می‏گویم اینها نباید عفو بشوند. (تکبیر نمازگزاران) من این حرف را تحت تاثیر جوّ بر زبان نمی‏آورم، بلکه به‌دلیل اطلاع از شدت لجاجت آنها این حرف را می‏زنم...»


بیکران شصت و هفت

بیکران شصت و هفت!

وقتی اعضای «کمیسیون مرگ» بخصوص حسینعلی نیّری در دیدار محرمانه با آقای منتظری در مرداد ۶۷ با شیادی و دروغپردازی بی مانندی مدعی میشدند که در جریان آن «قتل عام» جنایتکارانه، سعی در عدم اعدام بیش از یک فرد از یک خانواده را داشته اند براستی دچار حیرت و البته تنفر عمیقی میشدم از اینهمه یاوه گویی و شارلاتانیزم آخوندی!
من بعنوان تنها بازمانده از جمع مجاهدین سالن ۳ بند زنان اوین در مقطع پیش از کشتار ۶۷ لازم میدانم فقط با اشاره به نام برخی از یاران دلاور و سربدارم که علاوه بر خودشان تعداد دیگری از افراد خانواده و بستگانشان نیز همزمان و یا زودتر آز آنان، توسط این دینکاران دغلکار و شیاطین دوران با قساوت به کام مرگ فرستاده شدند، تاکید کنم که ماهیت و شخصیت ضدبشری خمینی و دستیارانش تا کجا در فریب و دروغ و خدعه خلاصه میشود.
اسامی برخی از مجاهدین سربدار ۶۷ در بند زنان اوین و خانواده قتل عام شده شان:
پروانه و صالحه نورمحمدی – دو خواهر آزاده از نسل «کبوتران طوقی» و عاشقان آزادی که هردو بعد از تحمل شش سال زندان در تهران، در برابر «کمیسیون مرگ» ایستادند و سرفرازانه سربدار شدند. همزمان دو پسر خاله دلیرشان عباس فتحی از دستگیرشدگان تظاهرات سی خرداد شصت، و همینطور حبیب غلامی، با کاروان جانفشانان ۶۷ جاودانه شدند.  همچنین پسر خاله های دیگرشان قاسم فتحی و هادی غلامی هم در کشتارهای دسته جمعی سالهای اولیه شصت تیرباران شده بودند.
ناهید تحصیلی - به همراه برادرش حمید تحصیلی دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف از «شراره های ۶۷» بودند...  دو خواهر و برادر دیگرشان دکتر فهیمه تحصیلی و حسین تحصیلی هم در شهریور و مهرماه سال شصت تیرباران شده بودند.
مریم گلزاده غفوری - دانشجوی ریاضی تهران، بهمراه همسرش علیرضا حاج صمدی در تابستان ۶۷ سربدار شدند. دو برادر او مجاهدین دلاور صادق و کاظم گلزاده نیز در سال شصت تیرباران شده بودند.
مهری و سهیلا محمدرحیمی – «خواهران ستیزه و مهتاب» و از جاودانه های تابستان ۶۷ ... همچنین برادر دلیر آنها عزیز محمدرحیمی از فداییان خلق و خواهرزاده آنها مجاهد شهید حسین مجیدی در سال شصت تیرباران شده بودند. برادر دیگرشان مجاهد خلق هوشنگ محمدرحیمی پس از تحمل ۱۰ سال زندان، در ادامه آن نسل کشی در سال ۱۳۷۱ توسط گشتاپوی جمهوری اسلامی ربوده و جاودانه شد.

دکتر شورانگیز (معصومه) کریمیان بهمراه خواهرش مهری کریمیان - از «دختران آفتاب با گلوبندی از شبق» در بیکران ۶۷...
فریده صدقی - بهمراه دو برادرش فرشید و فرشاد صدقی که همگی در آن تابستان تبدار، سربدار و ستاره شدند.
آسیه (مهناز) فتحی -  همزمان بهمراه برادرش حسین فتحی در تابستان ۶۷ به دار شقاوت ملایان کشیده شدند و گل وجودشان پرپر شد.

مریم محمدی بهمن آبادی – بهمراه برادرش مهندس رضا محمدی بهمن آبادی، از «کبوتران طوقی» جنگل دارهای ۶۷ ...
رقیه اکبری منفرد - همراه با برادرش عبدالرضا اکبری منفرد، از سربداران ۶۷ هستند، خواهر و برادر بر دار! دو برادر دیگر آنها غلامرضا و علیرضا اکبری منفرد در دهه شصت تیرباران شده بودند. دو برادر و خواهر دیگرشان رضا و مریم اکبری منفرد نیز هم اکنون سالهاست در بند و زندان ملایان هستند.
فریبا عمومی - دانشجوی ریاضی تهران و از شراره های ۶۷ ، خواهرش منصوره عمومی در سال شصت در زندان اصفهان در زیر شکنجه به شهادت رسیده بود. این خانواده فقط همین دو فرزند را داشتند.
منیره رجوی سربدار ۶۷ - مادر دو کودک خردسال، که در آن مرداد بیداد در آسمان سیاه ایران ستاره شد. همسرش اصغر ناظمی نیز در سال ۶۳ تیرباران شده بود.
آفاق دکنما،  سربدار ۶۷ دانشجوی تهران، خواهرکوچکترش الهه دکنما دانش آموز در ۳۰ خرداد شصت دستگیر و همان سال در زندان شیراز اعدام شده بود. برادر دیگرش در همان تابستان ۶۷ در شیراز سربدار شد و برادر بزرگترش در کرمانشاه در تابستان ۶۷ به شهادت رسید.
فرزانه ضیاءمیرزایی سربدار ۶۷ - از سالارزنان زندان... همسرش فرشاد صمدی دانشجوی پزشکی در سال ۶۴ در تهران تیرباران شده بود و خواهر بزرگترش فاطمه (فرح) ضیاءمیرزایی نیز در تابستان ۶۱ در درگیری و محاصره خانه محل اقامتش، توسط پاسداران پلید به شهادت رسیده بود.
زهرا بیژن یار سربدار ۶۷  - برادرکوچکترش امیر بیژن یار در تابستان ۶۱ و در نبرد با آدمکشان خمینی به شهادت رسیده بود. همسر رزمنده اش باقر بیگدلی نیز در همان تابستان سوزان ۶۷ در رزم آزادیبخش بر خاک افتاد.
مهناز یوسفی سربدار ۶۷ - مادر یک کودک و عروس خانواده میرزایی، همچنین حسین و معصومه و مصطفی میرزایی نیزهمگی از سربداران ۶۷ هستند.... خواهرشان خدیجه میرزایی هم از شهدای دهه خونین شصت میباشد.

سهیلا فتاحیان سربدار ۶۷ - دانشجوی تهران، گل زیبایی که در هنگامه داستان« داس ها و یاس ها» در آن تابستان سوزان جاودانه شد. همسرش در سال ۶۱ توسط پاسداران پلید در درگیری خیابانی شهید شده بود.
فریبا دشتی سربدار ۶۷ - آن گل همیشه خندان زندان... برادرش هود دشتی دانشجوی مهندسی الکترونیک نیز در سال شصت در خیابانهای شیراز به شهادت رسید.
مهین قریشی سربدار ۶۷ - مادر یک فرزند که همسرش نیز چند سال قبل تر به کاروان شهدای راه آزادی پیوسته بود.
شهین جلغازی سربدار ۶۷ - از سالار زنان نسل ما... همسر دلاورش نیز قبلآ در چنگال آخوندهای بیرحم به خون کشیده شده بود.
زهره حاج میراسماعیلی سربدار ۶۷ - خاله مجاهدش معصومه شادمانی (کبیری) در سال شصت توسط لاجوردی جلاد تیرباران شده بود.
سیمین کیانی دهکردی سربدار ۶۷ - دانشجوی پزشکی، خاله او مادر مجاهد زهرا اسلامی با نام مستعار اکرم نعیمی در سال شصت تیرباران شده بود.
اشرف احمدی سربدار ۶۷ - مادر چهار فرزند و زندانی زمان شاه، سالها قبل تر برادر بزرگترش احمد احمدی توسط ساواک به شهادت رسیده بود.

این اسامی که شامل اعدامیان متعدد از یک خانواده در آن تابستان سیاه میباشد فقط بخشی از لیست ناتمام یاران سرفراز و سربدارم در بند زنان اوین است که در حد دانسته ها و حافظه محدود من میباشد. 

بنا بر تجربیات هفت سال زندان و با اطلاعات دقیق و مستندی که دارم، رو در روی جلادان هیئت مرگ و قاتلان همبندانم تاکید میکنم برخلاف دروغهای بیشرمانه و عوامفریبانه اعضای «کمیسیون مرگ» در نزد آقای منتظری، اتفاقآ زندانیان سیاسی که افراد دیگری از خانواده شان در زندان بودند و یا قبلآ اعدام شده بودند و یا احیانآ کسی از بستگانشان فراری یا مخفی بود و یا فرد و افرادی از وابستگان خانوادگی شان در صفوف مقاومت و ارتش آزادی حضور داشتند، بیشتر از بقیه بچه ها زیر ضرب بودند و بیرحمانه تر درو شدند.... همچنان که در همان «قتل عام» شصت و هفت نیز با هدف «نسل کشی» صدها نمونه و مورد از افراد هم خانواده را در بندهای زنان و مردان، در تهران و شهرستانها با هم روانه قتلگاه کردند...
شب ایستاده بود به انکار شصت و هفت،  در انتهای مشرق خونبار شصت و هفت
خورشید واره های زمینی نمرده اند،  تا زنده است آتش تب دار شصت و هفت
وداع عاشقانه کبوتران شصت و هفت،  دوباره می برد مرا به بیکران شصت وهفت

مینا انتظاری

تابستان ۱۳۹۵


-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس:
۱لینک نماهنگ زیبای « بیکران۶۷  » با صدای رزمنده آزادی « روزبه »
https://youtu.be/vKz8aKemm2s
  


About Me