برسان سلام یاران ــــــ



برگشت به صفحه اصلی ـ

آرمان و آرزوی آزادی


خانواده بزرگوار «علیقلی» و آرمان بزرگ آزادی!

مهری فقط ۱۵ سال داشت که سال شصت دستگیر شد. خواهر بزرگترش شهناز هم که دانش آموز سال آخر دبیرستان بود زودتر از او دستگیر شده بود. البته در آن سال نفرین شده شصت، بیشتر افراد این خانواده حتی پدر و مادرشان هم دستگیر شده بودند و بچه های کوچکتر هم دربدر....

با شهناز از همان اوین و بند آپارتمان ها همبند و هم سلولی بودم، در آن روزهای هولناک شعبه های بازجویی اوین و ضجّه های زیر کابل و شکنجه، تا شبهای دهشتناک تیرباران و شمارش تیرهای خلاص، و شنیدن روزانه اخبار اعدامهای بی پایان از رادیوی عنجزه عنجزه! جمهوری اسلامی...



بعدها در بندهای عمومی «قزل حصار» بازهم با این دو خواهر دلیر همبند بودم که بسیاری خاطرات تلخ و شیرین دیگر با هم داشتیم... از سرپا نگهداشتن و بی خوابیهای «شبهای بینهایت» حاج داوود رحمانی گرفته تا رنج های هنوز ناگفته بچه ها در قبر و قیامت و سلولهای انفرادی گوهردشت و واحد مسکونی... در آن «دوران طلایی» امام راحل!

همانطور که اشاره کردم مهری علیقلی موقع دستگیری دانش آموز نوجوانی بود، و شهناز هم بدلیل فعالیتهای سیاسی و تشکیلاتی در خرداد خونین شصت و همینطور شروع موج دستگیری سراسری دانش آموران در سر کلاس درس و جلسه امتحان، حتی از شرکت در امتحانات نهایی دیپلم دبیرستان نیز خودداری کرده بود. بنابراین آنها هم مثل بیشتر بچه های زندان برای ادامه تحصیل احتمالی پس از آزادی، در فواصلی که آرامش نسبی در زندان حاکم بود هرازگاهی با همان امکانات محدود، درس هم میخواندند که من و چند تن از دیگر یارانمان با این دو خواهر مهربان در تدریس زبان انگلیسی و دروس دیگر همیاری میکردیم و البته کلی کارهای مطالعاتی دیگر که باهم داشتیم.

در همان دوران، پدر دلاورشان آقای جواد علیقلی هم حدود سه سال زندان بود و چقدر بچه های بند مردان از آزادگی و مقاومت آن مرد شریف تعریف میکنند. او بعد از آزاد شدن از زندان مرتبآ به ملاقات فرزندان دربندش میامد و بسیار یار و یاور و مورد احترام دیگر خانواده های همدرد و همراه بود. خوب بیاد دارم وقتی روزهای ملاقات با شهناز در یک گروه بودم حتمآ یک جوری سری به کابین ملاقات او میزدم و با اشتیاق به آن پدر و مادر بزرگوار سلام میکردم و ادای احترام می نمودم و هربار از شوخ طبعی و محبت های بی دریغ او روحیه می گرفتم.

بگذریم... بالاخره شهناز و مهری بعد از تحمل نزدیک به  پنج سال زندان آزاد شدند ولی بجای رفتن دنبال تحصیل و تشکیل خانواده و زندگی بی خطر که بسیار نیز برایشان فراهم بود بازهم خطر کردند و سال ۱۳۶۶ مخفیانه از کشور خارج شدند و به صفوف رزمندگان آزادی پیوستند.

سرانجام خواهر و همبند عزیزم شهناز علیقلی در تابستان سوزان ۶۷ در عملیات بزرگ فروغ جاویدان در موضع فرمانده یک یگان تانک ارتش آزادی برای رهایی مردم محبوبش فداکارانه جنگید و همانجا در خاک میهن به خون خود درغلطید. مهری عزیزم نیز طی سی سال اخیر همواره با پایداری و دلاوری، در صفوف فرماندهی نیروهای مقاومت و شورای رهبری مجاهدین حضور داشته و دارد.


  
البته بعد از خروج مخفیانه شهناز و مهری از کشور، پدر فداکارشان آقای جواد علیقلی دوباره توسط گشتاپوی خمینی دستگیر و به زیر شکنجه های جسمی و روانی کشیده میشود و حتی در جریان  قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ بارها به راهروهای مرگ برده و تهدید میشود: «حالا که بچه‌های منافقت را بدون اطلاع به مجاهدین رساندی باید جای آن‌ها چند بار اعدام شوی...» او سرانجام چند سال بعد با بدنی بیمار و دردمند جان به جان آفرین تسلیم کرد.

سال ۱۳۸۳ نیز خانم علیقلی مادر فداکار این خانواده که در دهه سیاه شصت سه سال زندان و سختی کشیده بود، صرفآ بدلیل اقدام برای دیدار فرزندش مهری در اشرف، دوباره دستگیر و محکوم به ۵ سال زندان ظالمانه شد... مادری داغدار و دردمند و البته دریادل.

بتازگی مصاحبه و نوشته ای از مهری دلاور دیدم که مرا یکبار دیگر به آن دوران زندان برد و درد و رنج خانواده علیقلی را برایم زنده تر کرد. براستی با این همه فدا و با حضور این همه از زنان و مردان پاکباز و سرفراز و خیل زندانیان سیاسی و جانفشانان راه آزادی، آیا جایی و زمانی و صحنه ای از رزم و رشادت بر علیه «فاشیسم مذهبی» حاکم بر ایران بوده که این نسل از نثار چیزی دریغ کرده باشد؟ نسلی که از همه چیز خود گذشت، از همه دار و ندارش و تمام توش و توانش، فقط و فقط برای یک آرمان و آرزو: آرزوی آزادی مردم و میهن محبوب مان ایران!
  
مینا انتظاری
اول آبان ۱۳۹۶

------------------------------------------------------------------------
پانویس:
مقاله جدید رزمنده آزادی «مهری علیقلی» از آلبانی:
goo.gl/oP5sVV
Copy short URL

About Me